جوشن نفس
خلاصۀ شب بیست و سوم «تبیین عالم ذرّ» ماه رمضان 1440
يکی از دعاهایی که ما در شب قدر میخوانيم، دعای جوشن کبیر است که خواص خاصی دارد. «جوشن» لغتی عربی و به معنی «لباس جنگ» یا «زره» است. دلیل به کار رفتن کلمۀ «جوشن» در نام دعا، این است که در یکی از غزوههايی که پيامبر(صلیاللهعليهوآلهوسلم) در آن شرکت داشتند، زرهی سنگین بر تن ايشان بود که باعث آزارشان شده بود، لذا جبرئیل پیغامی از طرف خدا برای ايشان آورد و فرمود: «خداوند به تو سلام میرساند و میگوید: این زره را از تن درآور؛ این دعا را بخوان که تو و امت تو را از خطرها و حوادث بد، حفظ میکند.»[1] کلمۀ «کبیر» میتواند در دو معنی به کار رفته باشد؛ اول آنکه اشاره به طولانی بودن این دعا کند و دوم اينکه به بزرگی و سنگین بودن زره اشاره کند .درواقع جبرئيل با اين پيام، تمام اسمایی را که در جوشن کبیر آمده، به پیغمبر سپرد و پیغمبر زره را از تنش کَند و بقیۀ جنگ را با این زره مخصوص ادامه داد.
اما جريان وجودی اين دعا چيست؟
وقتی هر يک از ما از نقطهای به سمت مقصدی حرکت میکنیم، ممکن است در راه، درختان، جاده، ساختمان و چيزهای مختلفی را ببینیم که هر کدام نشان و اثری است که ما را به ياد پرورشدهنده، سازنده یا طراح آنها؛ يعنی باغبان و مهندس و بنا میاندازد. جوشن کبیر نيز نقشۀ تمام هستی است، چه آنچه با چشم سر میبینیم، مانند دنیا و طبیعت و مافیها يا آنچه که با چشم خیال میبینیم، مانند تصوراتی که از ملائکه يا بهشت يا میزان داریم يا انديشههایی که دربارۀ عوالم و صفات خدا داریم. اين نقشه، از آنِ مهندس وجود، حضرت حقتعالی است، با اسمائی که همۀ هستی را پر کرده است، آمده و در نفس کلی و نفوس جزئی حمل شده است.
پس وقتی دعای جوشن کبیر را میخوانیم، باید هرچه که در هستی هست، ببینیم، از ذات و صفات خداوند گرفته تا ظهور فعل او. در يک کلام توحيد را در جوشن میتوانیم پیدا کنیم. اما آيا واقعاً ما در شبهای قدر، اينها را ديديم و پيدا کرديم؟
به ديگر سخن جوشن کبیر نقشۀ عالم ذرّ ما و لباسی است به نام «من» يا «نفس» که خداوند بر تن ما کرده است. ما در عالم الست به هر آنچه در جوشن میخوانيم "بلی" گفتیم؛ يعنی ديديم و پذیرفتیم. پس ما جوشن را داشته و داريم؛ اما روی آن زرهای از پوست، گوشت، استخوان، دنیا، طبیعت و بدن پوشانديم. پس هر گاه تحمل ثقل تن مادی را نداشتیم و اسير شهوت، غضب، تنگی، غم و فقدانهایش شديم يا اگر با بُعد مادیمان نتوانستيم پدیدههای عالم ناسوت، تخاصمها و تزاحمهايش را برداریم يا اگر گناهان سنگینمان کرد، مصیبات و فقرش بیحالمان کرد يا ثروتش ما را به طغیان کشيد؛ لباس ثقيل ماده را درآوريم و جوشن را بر تن کنيم و بگذاریم من يا نفسمان که تنگی و ثقل ندارد، ظهور کند. چگونه؟ با ارتباط برقرار کردن با اسمائی که در جوشن آمده است"و لِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا"[2]. آری؛ خداوند مالک حقيقی تمامی اسمای الهی است، اما به ما اذن داده که در ميان همین اسماء او را بيابیم "فَادْعُوهُ بِهَا"و در اين يافتن، نقشۀ نفس خويش را پيدا کنيم. پس باید بگردیم و اين اسماء را در وجودمان بيابيم و آنها را بچشيم که تا نچشیم و نشویم، با علم و دانایی، نمیتوان به جایی رسيد.
البته مسلماً در اين مجال اندک، نمیتوان تمامی اسماء يا نقشۀ ترسيم شده در جان آدمی را شناخت؛ اما «آب دريا را اگر نتوان کشيد، هم به قدر تشنگی بايد چشيد»[3] حداقل میتوانيم بفهميم چه عظمتی داريم و چه زرهی بر تنمان است و چرا با وجود اين زره، در جنگ با نباتيت و حیوانیت و وهممان شکست میخوريم! شکست خوردن ما با وجود زرهی که بر تن داریم مثل زمين خوردن فردی است که چشم دارد و موقع راه رفتن زمین میخورد! ما به اين فرد میگوییم «مگر کوری؟!» ؛ اما جای بسی تعجب است که با اينکه خودمان هم زرهی به نام جوشن در وجود داریم، گناه میکنیم يا نمیتوانيم مانع يا رذیلهای را از خود بکَنيم، اينجاست که جا دارد خدا و فرشتهها به ما بگويند: «مگر کوری؟» چرا اینقدر ناتوانی؟
اکنون میخواهيم جوشن را بهعنوان یک درس مقابلمان بگذاریم تا ببینیم خداوند مهندسی خلقت آدمی را چگونه طراحی کرده است؟
"اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْئلُكَ بِاسْمِكَ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا كَرِيمُ يَا مُقِيمُ يَا عَظِيمُ يَا قَدِيمُ يَا عَلِيمُ يَا حَلِيمُ يَا حَكِيمُ"[4]
"اللهم"؛ "یا الله" بوده و میم مشدد در آن جانشین کلمۀ ندا شده است. راز حرف ندا این است که عدد ابجد اين حرف، مساوی یازده است که دقيقاً مساوی عدد ابجدِ نام "هو" است. پس "یا" میتواند قائم مقام "هو" باشد؛ لذا هر اسمی که در اين دعا همراه "يا" خوانده میشود، به اين معناست که ذات حضرت حقتعالی با تمام هويتش درون آن اسم است. مثلاً "یا رحمن" یعنی حضور تام خدای غیبی و جامعیت او در رحمان است. در "یا الله"، "یا رحیم"، "یا کریم" و ساير اسماء الهی نيز خداوند با تمام هویت و اسمائش حضور دارد و اين، يعنی گرچه ما در هر میدان امتحان ممکن است با یک اسم يا دو اسمش جلو برويم، ولی او با تمام مراتبش با ماست. مثلاً وقتی در غضبيم، نمیتوانيم با اسم "رحیم"پيش برويم. وقتی گناه میکنيم نمیتوانيم، با اسم "تواب" برويم، بلکه بايد با اسم "غفور"ش حرکت کنيم؛ ولی او با اسم "غفور" با ما نیست، با "هو" و تمامیت خودش با ماست و اين اوج عشق خداوند به بندهاش میباشد. درست مانند بچهای که دست به مادر داده و راه میرود، اما فقط دست مادر را میبیند، درحالیکه مادر با تمام هویتش با بچه است؛ با چشمش، قلبش، عقلش، فکرش، پول، نیرو و انرژیاش هم با اوست؛ اما فرزند اینها را نمیبیند. فرزند به جزءجزء مادر نظر دارد؛ ولی مادر در تمام کلّیّت و هویتش مال فرزند، با او و دنبالش است.
با جوشن، خداوند با تمام هویتش در نفس ماست. "هو الحی القیوم"، پس چه میخواهیم؟ کجا میرویم؟ دنبال چه هستیم؟
"انی"؛ همان انیّت يا شیئیت يا همان صورت و ماهیتی است که علیالإتصال به "هو" وصل است. مانند یک حقیقت در دو جلوه. او با جلوۀ "هو" و ما با جلوۀ انیت و بودنمان که عين اتصال به اوست که "یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ"[5] درواقع در "انی" درعين حال که اثبات انیت خود و هویت حقتعالی را به تمامی میکنیم، به وابستگی تام خود به "هو" يا حقیقت ذات الهی نيز اذعان داریم.
"اسئلک"؛ يعنی سؤال میکنم. سؤال، خواست موجود فرودین از برترِ خودش است؛ وگرنه اگر دو موجود در يک رتبه باشند و چیزی از هم بخواهند، اين لفظ به کار نمیرود. "انی اسئلک" اثبات فقر و انیت ما در مقابل غنای ذاتی خداوند است که با "اللهم" همراه میشود تا اثبات کند که هر چه هست اوست و او کامل و تام است و ما شیئیتی هستيم که نوع بودِ ما وابسته به اوست. پس ما به سبب عینالربطیمان به او که کلالغنا است، از او سؤال میکنيم و چون او و من، دوتای عددی و جدا نيستيم، بلکه یکی هستيم، او مستقل و من وابسته به او؛ بخواهیم و نخواهیم درخواست و سؤالمان هميشگی و مداوم است.
در اين درخواست چه میخواهیم؟ "بسمک"؛ يعنی ما نمیتوانيم او را به "هو" و ذاتش بخواهيم، زيرا ما حد گرفتهایم و قدمان به هو نمیرسد. او محيط بر ماست و ما محاطش و محاط را توان شناخت محيط نيست؛ پس او را به اسمائش میخوانیم. همانطوری که بچه مادرش را گاهی در آغوش، گاهی در دست و گاهی در زیر سینۀ او حس میکند. ما همچون شعاعی در مقابل خورشيد وجود هستيم. شعاع هرگز نمیتواند همۀ نور کلی خورشيد را داشته باشد؛ چراکه در اين صورت، خودش او میشود و دیگر نمیتواند شعاع باشد. پس او خودش خودش است و ما عين ربط به اوییم و اسماء دستآویزی است برای ما تا به اصل وجودمان که عين اتصال به اوست، بازگردیم.
حال سؤال اين است که بر تن کردن اين جوشن اسمائی، به چه درد ما میخورد و چه مشکلاتی را در زندگی روزمره ما حل میکند؟ به عبارت ديگر کاربردش در زندگی چيست؟
بر تن کردن جوشن در زندگی روزمره، يعنی بدون مشورت، نظر، خواست "هو" قدمی برنداريم. اما ما چه میکنيم؟ گاهی از او نظر میخواهيم و گاهی با نظر خودمان پيش میرويم! در بعضی جاها که احساس میکنيم در توانمان نیست، پای او را وسط میکشيم و در بسياری از موارد ديگر که خودمان میتوانيم تشخیص بدهيم که چه چيز درست است و چه چيز غلط، او را فراموش میکنيم! گويی يادمان میرود که نمیشود هم من بینا باشم، هم او بصیر، هم من شنوا باشم و هم او سمیع! وقتی تماميت بصريت، سمعيت، صبر، غفران، رحمانيت، رحيمیت و... ، در نزد اوست؛ پس من در هر حالی به او که تمام و کمال است، باید متصل شوم. اما مشکل ما این است که نه او را "هو" میدانيم و نه خودم را "إنی"! وگرنه اگر تماميت او را به واقع قبول داشته باشيم، هیچجا به خودمان اجازه نمیدهيم که بیاذن و خواستِ او قدم برداريم.
مشکل ديگرمان اين است که قد وجودمان را کوتاه کردهایم. با اينکه او جوشن را بر تن ما پوشانده، اما در بسياری از جاها نمیتوانيم به او راه پیدا کنيم و بفهميم او چه میپسندد و چه میخواهد. در اين موارد باید چه کنيم؟ احتیاط؛ یعنی آن کار را انجام ندهيم و صبر کنيم و با نظر و تشخيص خود پيش نرويم. متوسل شويم و از او بخواهيم راه درست را نشانمان دهد که میدهد.
"سُبْحَانَكَ يَا لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ يَا رَبِّ "[6]
"سبحانک"؛ تنزیه حقتعالی است و "یا لا اله الا انت"؛ تشبیه است. ما به عنوان يک شیعه، با تنزیه و تشبیه خدا را میپرستيم. چراکه، وقتی تنزیه مطلق است، اصلاً عبودیت و ربوبیت جای خودش را پیدا نمیکند. به عبارت ديگر اگر فقط با تنزیه پيش رویم، به "هويی" میرسيم که هرگز قابل شناخت و دسترسی نیست و چون پرستش فرع بر شناخت است؛ لذا چنين خدایی را نمیتوان پرستش کرد. وقتی شناخت نباشد، عشق و محبتی همراهش نيست و هنگامی که عشق نباشد، حرکت و پرستش و فداکاری نخواهد بود.
وقتی تشبیه نيز مطلق باشد، بنده اوصافی را در خود میبیند که در خدا هم همان را میبیند؛ مثلاً رحمانیت خود را مانند رحمانیت خدا میبیند يا صبر خود را همسنگ صبر خدا میداند و... ، اینگونه به خدایی کوتوله و در حدّ قوارۀ خود میرسد! بیخبر از اینکه او تمامی اسماء را در اوجش دارد و اين در هضیض.
اما وقتی خدا را مابین تشبیه و تنزیه میپرستيم؛ یعنی در عین حال که او را در مظاهرش میبینيم و جوشن اسمائی او را بر تن کردهايم، میدانيم که تمامی اينها را به استناد اتصال به او داريم و مستقل نيستيم؛ اما در عین حال او را هم از تمامی اسمائی که ما در حد قوارۀ خود پياده میکنيم، منزه میداريم و او را بزرگتر از هر چه هست میدانيم.
"الغوث" يعنی ای خدا، ای ولیّ من، ما از تبعات حوادث، شکنجهها و عذابهایی که زاییدۀ استقلالبینی، فهم و عدم دریافت تنزیه توست، به تو پناه میبريم، پس تو به فريادمان برس و اینها را برای ما اصلاح نما. مَثَل ما همچون کودکی است که دست مادر را گرفته و راه میرود؛ اما یک لحظه نگاه میکند و میبیند که خودش هم دست دارد، مادر هم دست دارد، خودش پا دارد، مادر هم پا دارد و... ، پس فکر میکند میتواند عین مادر مستقل راه برود؛ لذا دستش را جدا میکند، دست جداکردن همان و زمین خوردن همان. اما به محض اینکه زمین میخورد، فرياد میزند "الغوث الغوث".
گویا بنده با الغوث گفتنش میخواهد بگوید: خدايا من فهمیدم تو با تمام هویتت، تمامیت و بودت محیط بر من هستی و من با تمام هویتم و ماهیتم نیازمند توام؛ اما در این ميان به اقتضای توهمم، لباس اسمائت را از آنِ خود ديدم و پنداشتم که من هم رحیم و کریم و عفو شدم و میتوانم با عقلِ خود، مسیر بازگشت را طی کنم؛ پس زمین خوردم، شکنجه شدم، پیامدهای زيادی بر من وارد شد، اکنون میگویم "سبحانک یا لااله الا انت، الغوث الغوث"
در تعبیر ديگر، «"الغوث" را از اسما عینی و وجودی حضرت حقتعالی و خاص حضرت حجتابنحسن عسکری(عليهالسلام) دانستهاند؛ چراکه ايشان مدبّر عالم هستند و ايشان را «فارقليط» مینامند، چنانکه حضرت عیسی(علینبیناوآلهوعلیهالسلام) فرمودند: «ما پیامبران تنزیل را برای شما میآوریم؛ اما تأویل را فارقلیط در آخرالزمان خواهد آورد. و همچنين در روايت است که هیچکس قرآن را چنانکه باید و هست نمیخواند، نمیداند، نمیفهمد، مگر حضرت مهدی (سلاماللهوصلواتاللهعلیه)» [7]
درواقع انبیا مأمور به تنزیل هستند و راه نزول را به ما نشان میدهند؛ اما اولیاء با ولایتشان مأمور به تأویل[8] هستند و راه صعود را نمايان میکنند، دست میگيرند و راه میبرند؛ لذا راه برگشت ما به اصل وجودمان را مهدی(عليهالسلام) خواهد آورد. آری؛ تمام زمینخوردنها و دردهای ما به حضرتش درمان میشود، زیرا او حقیقت ظاهر شدۀ انبیا و اوصیاست و مقام جامع از آدم(عليهالسلام) تا خاتم(صلىاللهعليهوآله) را مَظهر است. پس "الغوث الغوث" به مهدی(عليهالسلام)، به حجت، به ولی که: "خلصنا من النار"؛ اینجاست که "نار" معنی حقيقی خود را پیدا میکند؛ يعنی خالص و نابمان کن از آتش دوری از وطنی که در آن بودیم.
پس تا اینجای دعا، بیان سير نزول ما بود. فیض خدا از "هو" آمد و به اسماء، عقل، نفس، عالم ذرّ يا جسم و عالم طبع رسید و نهایتاً با ترکيب صورت و ماده، صورت ظاهری من و شما تشکیل شد. حال "یا رب"؛ بيانگر ربوبیت خدا در سیر صعود است. وقتی "یا رب" میگوییم، آغاز قدم برداشتن ما برای حرکت در مراتب وجودیمان است؛ يعنی با چشيدن "یا رب" در وجود، شروع میکنیم تا از معدنیت، نباتيت، حيوانيت خارج شویم، از عقل هیولانی، بالملکه و فعال عبور کنيم و به «عقل مستفاد» برسیم؛ همو که الغوثگويان دست به دامنش میشويم.
در واقع شب قدر، شبی است که فقط بايد عقل مستفاد يا نفس کلیه را بخواهيم و سیر نفسمان در نفس کلیه باشد. در اين شب، بايد بفهميم که در کدام رتبۀ نفس نشستهایم. همان رتبههایی که حضرت علی(عليهالسلام) آن را چنين بيان میکنند:
«کمیل میگوید[9]،از حضرت علی(عليهالسلام) پرسیدم: میخواهم نفسم را به من معرفی کنی؛ (یعنی بشناسانی، بچشانی) فرمودند: یا کمیل، کدام نفس را میخواهی به تو بشناسانم؟ پس گفتم: مولا، مگر من به غیر از یک نفس چیزی دارم؟ فرمود: ای کمیل، همانا چهار نفس است؛ (یعنی نفس شما در چهار رتبه يا عالم سیر میکند.) "النَّامِيَةُ النَّبَاتِيَّةُ وَ الْحِسِّيَّةُ الْحَيَوَانِيَّةُ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِيَّةُ وَ الْكُلِّيَّةُ الْإِلَهِيَّةُ" که هر کدام از این چهار رتبه، پنج قوه و دو خاصیت دارند.
اول، "فَالنَّامِيَةُ النَّبَاتِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى مَاسِكَةٌ وَ جَاذِبَةٌ وَ هَاضِمَةٌ وَ دَافِعَةٌ وَ مُرَبِّيَةٌ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الزِّيَادَةُ وَ النُّقْصَانُ وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْكَبِدِ"
اولين رتبۀ نفس «ناميۀ نباتيه» است؛ کار اين رتبه از نفس، جذب، نگهداری، هضم، دفع و رشددهندگی و خاصیتش زیادت و نقصان است، مدام پُر و خالی میکند و جای برانگیخته شدنش، کبد میباشد. کار کبد اين است که کثیفیها را در خود جمع میکند. پس اگر ما با نفس نامیه محشور شویم، با کثافت و بدبویی وارد محشر میشويم. فردی که در این رتبه از نفس مانده، فکر، اندیشه، تعلق، انرژی و دغدغهاش فقط خوردن است و برای کم و زیادی خوردنیها غم میخورد، آنچنان که فراموش کرده که خدا رازق است و بندههايش را رها نمیکند. "هی أشبه الأشیاء بنفس الحیوان" چنين فردی شبیهترین نفس به نفس حيوانی است.
دوم، "وَ الْحِسِّيَّةُ الْحَيَوَانِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى سَمْعٌ وَ بَصَرٌ وَ شَمٌّ وَ ذَوْقٌ وَ لَمْسٌ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الرِّضَا وَ الْغَضَبُ وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْقَلْبِ"
دومین مرتبۀ نفس «حسيۀ حيوانيه» است که پنج قوۀ شنوایی، بینایی، بويايی، چشایی و لامسه دارد و دو خاصیتِ رضا و غضب. نفس در اين رتبه، یا خوشنود و راضی است یا غضبناک. به اين ترتيب که هرگاه چيزی مطابق طبع و حواسش دريافت کند، خوشحال و از نداشتنشان غضبناک است. جایگاه برانگیخته شدن اين رتبۀ نفس، قلب است. فردی که در اين رتبه از نفس است، قلبش از ندیدهها و نشنيدهها و... ، غمگين و از دیدهها و شنیدهها و خوشحال است! گرفتار ملموسات و مذوقات و مبصرات و مسموعات است. "هی أشبه الناس بانفس اناسی" این شبیهترین اشیاء به نفس اُناس است.
سوم، "وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى فِكْرٌ وَ ذِكْرٌ وَ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ نَبَاهَةٌ وَ لَيْسَ لَهَا انْبِعَاثٌ وَ هِيَ أَشْبَهُ الْأَشْيَاءِ بِالنُّفُوسِ الْفَلَكِيَّةِ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ النَّزَاهَةُ وَ الْحِكْمَةُ"
سومين رتبۀ نفس، «ناطقه قدسيه» است که پنج نيرو دارد: فكر، ذكر، دانش، بردبارى، هوشيارى و آگاهى، برای اين رتبه جایی در بدن نيست، زيرا مجرد است و شبيهترين چيزهاست به نفوس فلكيه و ملکوت و فرشتگان و دو خاصيت دارد، نزاهت و حكمت.
چنين فردی تشنۀ فهمیدن و بیشتر دانستن است. اين افراد کسانی هستند که دنبال علم روز میروند و اختراع و اکتشاف دارند و حتی اگر ایمان و اعتقاد هم نداشته باشند، باز وجودشان از افراد دو مرتبۀ قبل بالاتر است. چه رسد که اين دسته با ايمان باشند و فکرشان در عالم کشف مجهولات وجودی کار کند که در اين صورت دنبال یادآوری عوالم وجودیشان هستند. حلم و سعه و وسعت وجودی دارند و سر هر مسئلهای بالا پایین نمیشوند.
چهارم، "وَ الْكُلِّيَّةُ الْإِلَهِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى بَهَاءٌ فِي فَنَاءٍ وَ نَعِيمٌ فِي شَقَاءٍ وَ عِزٌّ فِي ذُلٍّ وَ فَقْرٌ فِي غَنَاءٍ وَ صَبْرٌ فِي بَلَاءٍ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ وَ هَذِهِ الَّتِي مَبْدَؤُهَا مِنَ اللَّهِ وَ إِلَيْهِ تَعُودُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي وَ قَالَ تَعَالَى يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً وَ الْعَقْلُ فِي وَسَطِ الْكُلِّ"
نفس كليۀ الهيه که همان نفس انسانی جوشن پوشيده است که پنج نيرو دارد، خرمى در نيستى، نعمت در بدبختى، عزّت در خوارى، درويشى در توانگرى، شكيب در بلا و گرفتارى. و دو خاصيت دارد، رضا و تسليم، اين است كه مبدأش از خداست و به او بازمیگردد. این همان رتبهای است که خداوند فرمود «دميدم در او از روح خودم»[10] و هم فرموده «برگرد به سوى پروردگارت خشنود»[11] و او عقل، در ميان همه است.
چنين فردی از تمام مراتب قبلی نفس فانی شده است. هیچ چیز نمیخواهد. «پسندد آنچه را جانان پسندد». این همان نفسی است که از "الله" است و به او بازمیگردد. این همان نفس کلیۀ الهی در مرتبۀ مطمئنه است.
و در آخر، شب قدر شبی است که تمام لایههای چهار رتبۀ نفس من و شما، در مقابل امام باز میشود؛ پس باید خانه را از رقیبان خالی کرد تا پير میخانه در آن سُکنی گزیند.
خلوت از اغیار شد پرداخته
پیر میخواران بصدر اندر نشست
محرمان راز خود را خواند پیش |
وز رقیبان خانه خالی ساخته
احتیاط خانه کرد و در بِبَست
جمله را بنشاند پیرامون خویش |
با لب خود گوششان انباز کرد
جمله را کرد از شراب عشق مست |
در زصندوق حقیقت باز کرد
یادشان آورد آن عهد الست[12] |
[1]. کليات مفاتيح الجنان.
[2] . سوره اعراف، آيۀ 180.
[3] . مثنوی
[4] . تو را به حق نامت، ای خدای بخشنده و مهربان، ای بزرگوار، ای برپادارنده بزرگ، ای قديم، ای دانا، اى بردبار، اى فرزانه.
[5] . سوره فاطر، آيه 15.
[6] . دعای جوشن کبیر، منزهى تو، اى که معبودى جز تو نیست، فریاد! فریاد! بِرَهان ما را از آتش، اى پروردگار من.
[7] . شرح اسماء حسنی، ملا هادی سبزواری، ج1، ص 27. «اعلم ان مرادهم بالغوث قائم آل محمد(صلىاللهعليهوآله) صاحبالامر و الزمان المهدى المنتظر(صلواتاللهعليه) كما انه يسمى عند الحكماء مدبر العالم و انسان المدينة و هو المسمى بالفارقليط كمال قال عيسى(عليهالسلام) نَحْنُ نَأْتِيكَ بِالتَّنْزِيلِ وَ أَمَّا التَّأْوِيلُ فَسَيَأْتِي بِهِ الْفَارَقَلِيطُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ. (عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية؛ ج4؛ ص124) و انما قلنا مرادهم بالغوث هو (ع) لما قال كمالالدين س القران لا يقرأه بالحق والحقيقة كما هو الا المهدى فان قوله (ع) ان الزمان دار إلى ان وصل إلى النقطة التى منها بدء مطابق لان الخاتم للاولياء هو المهدى لانه في الحقيقة هو الخاتم للولاية والنبوة والرسالة والافاق والانفس والقران والشرع والاسلام والدين لان الكل موقوف عليه قائم به بامر الله تعالى... .
[8] . به اصل خود برگشتن.
[9] . بحارالانوار، ج 58، ص85.
[10] . سورۀ حجر، آيۀ 29.
[11] . سورۀ فجر، آيۀ 27.
[12] گنجينۀاسرار، عمان سامانی.
نظرات کاربران